...بنده های خوشتیپِ خدا

...بنده های خوشتیپِ خدا

یا اَیُّهَاالنَّبیُّ قُل لِاَزواجِکَ وَ بَناتِکَ...
ای پیامبر، به همسران و دخترانت و به زنان مؤمنین بگو که جلباب های( روسری ها) خویش را به خود نزدیک سازند، این کار برای اینکه شناخته شوند و مورد اذیت و آزار قرار نگیرند، بهتر است و خدا آمرزنده و مهربان است.

لوگوی دوستان
ملازمان حرم 313

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «حیا» ثبت شده است

‍ ‍ ‍ ‍ •●❥ 🖤 ❥●•

متحول شده بود اساسی...
قبل از آن شل حجاب بود آن هم اساسی..
انقدر این تحول برایش لذت بخش بود و زیر دندانش مزه کرده که حاضر نبود آن را با دنیا عوض کند..
اما چیزی این وسط آزارش میداد..
تمسخرها و تیکه های مردمان...!
متلک ها تمامی نداشت..
《جو زده شدی...
دو روز دیگه چادرتو میزاری زمین!
عکسای قبلی رو باور کنیم یا اینا رو قدیسه!
بابا مریم مقدس فیلم بازی نکن برای ما...》
دوستانش از همه بدتر....
چادری امل!عهد قجره مگه...
توهین پشت توهین... کم آورد...
قلبش به درد آمد از این همه حرفای نیش دار شبیه به نیش سمی مار کبری..
تصمیم گرفت باحجاب بماند منهای چادر...
تا شاید روحش از زخم زبانها رهایی یابد..
رفت امامزاده صالح..
همانجایی که با خدا عهدو پیمان بست و
اولین بار چادر به سر کرد
رفت که بگوید
خدایا خودت شاهدی دیگر تحمل اینهمه حرف و حدیث را ندارم...
با حجاب میمانم اما بدون چادر
قبول؟!

رسید به در امامزاده؛
سلامی داد و عرض ادب به آستان مقدس امامزاده صالح..
بعد از گرفتن اِذن دخول وارد شد
یکهو معلوم نشد چادرش به کجا گیر کرد که از سر رها شد!
نشست روی زمین...چقدر براش سخت بود بدون چادر..
اما مگر همین را نمیخواست!!!
بغضش شکست..اشکهایش جاری شد..

آنی نگذشت؛چادری روی سرش حس کرد!
مادر پیر مهربانی گوشه ی چادرش را روی سرش انداخته بود..
با دستان چروکش اشکهایش را پاک کرد
گفت:
[ دخترم حکمت خدا بود که بین اینهمه مرد من اینجا باشم تاحریمت حفظ شود و چشم نامحرمی به تو نیفتد!
خدا خیرت بدهد که نمیگذاری خون جگر گوشه ام پایمال بشود
شماها را میبینم ها داغ نبودش برایم قابل تحمل تر میشود]

چادرش را آوردن...
چادر پاره پاره شده را
سر کرد...
آمده بود چادرش را بگذارد زمین..
چادرش از آسمان بال در آورد روی سرش...
نگاهی به مادر شهید مفقودالاثر..
نگاهی به امامزاده..
نگاهی به آسمان ...
عهدش را تمدید کرد با خدا و مادر بی نشان..


 

دختری از تبارِ غرور