به نام خدا
خدایا در دلم اندوهی است که رنگ فرح نمی گیرد و زخمی است که التیام نمی پذیرد
درد فراقی است که آرامم نمی گذارد و محبتی است که هر روز تازه تر می گردد
خداوندا در سرم سودایی است که از لوح ذهنم پاک نمی شود و اشتیاقی است
که آسوده ام نمی گذارد و شعله ای است که فرو نمی نشیند.خداوندا سودای تو دارم.
عشق آمد و شد چو خونم اندر رگ و پوست//تا کرد مرا تهی و پر کرد زدوست
اجزای وجودم همگی دوست گرفت//نامی است زمن بر من و باقی همه اوست
خدایا در دلم اندوهی است که رنگ فرح نمی گیرد و زخمی است که التیام نمی پذیرد
درد فراقی است که آرامم نمی گذارد و محبتی است که هر روز تازه تر می گردد
خداوندا در سرم سودایی است که از لوح ذهنم پاک نمی شود و اشتیاقی است
که آسوده ام نمی گذارد و شعله ای است که فرو نمی نشیند.خداوندا سودای تو دارم.
عشق آمد و شد چو خونم اندر رگ و پوست//تا کرد مرا تهی و پر کرد زدوست
اجزای وجودم همگی دوست گرفت//نامی است زمن بر من و باقی همه اوست