...بنده های خوشتیپِ خدا

...بنده های خوشتیپِ خدا

یا اَیُّهَاالنَّبیُّ قُل لِاَزواجِکَ وَ بَناتِکَ...
ای پیامبر، به همسران و دخترانت و به زنان مؤمنین بگو که جلباب های( روسری ها) خویش را به خود نزدیک سازند، این کار برای اینکه شناخته شوند و مورد اذیت و آزار قرار نگیرند، بهتر است و خدا آمرزنده و مهربان است.

لوگوی دوستان
ملازمان حرم 313

یک روز صدای در منزل بلند شد،

وقتی آمدم در را باز کردم،

خانمی نیمه برهنه و بی حجاب و آرایش کرده و دست و سینه ی باز را مقابل خود دیدم،

خواستم درب را ببندم و به او بی اعتنایی کنم، فکر کردم همین که در خانه یک روحانی با این قیافه آمده شاید معایب بی حجابی را نمی داند؛ و شاید بتوانم نصیحتش کنم!!!

 

سرم را پایین انداخته و گفتم بفرمایید.

داخل اتاق شده، نشست و مسئله ای در مورد ارث از من سؤال کرد.

من گفتم: خانم من هم میخواهم از شما مسئله ای بپرسم اگر جواب دادید من هم جواب میدهم...

گفت: شما از من؟!!!!

گفتم: بله

گفت: بفرمایید؟

گفتم: شخصی در محلی مشغول غذاخوردن است غذا هم بسیارمطبوع و خوشبو است، گرسنه ای از کنار او میگذرد، پایش از حرکت می ایستد جلوی او می نشیند شاید تعارفش کند، ولی او اعتنا نمی کند!!!!

شخص گرسنه تقاضای یک لقمه میکند، او میگوید: غذا متعلق به من است و نمیدهم و هرچه التماس می کند او به خوردن ادامه می دهد!!!!!

خانم این چگونه آدمیست؟

گفت: آن شخص بی رحم از شمر بدتر است.

گفتم: گرسنه دو جور است:

یکی گرسنه شکم و دیگری گرسنه شهوت...

جوان غربی و گرسنه شهوت، خانم نیمه برهنه و زیبایی را می بیند که همه نوع عطرها و آرایش های مطبوع دارد، هرچه با او راه میرود شاید خانم توجهی به او کند و مقداری روی خوش به او نشان دهد، به او اعتنا نمی کند.

جوان: اظهار علاقه می کند!

زن: محل نمی گذارد

جوان: خواهش می کند،

زن میگوید: من نجیبم و حاضر نیستم با تو صحبت کنم.

جوان: التماس می کند،

زن: توجه نمی کند.

این خانم چگونه آدمی است؟

خانم فکری کرد و از جا حرکت کرد و از خانه بیرون رفت...

فردا درب منزل صدا کرد!

رفتم در را باز کردم، دیدم سرهنگی دم در ایستاده و اجازه ی ورود می خواهد.

وقتی وارد اتاف شد و نشست،

گفت: من شوهر همان خانم دیروزی هستم، وقتی با او ازدواج کردم چون خانواده ای مذهبی بودیم از او خواستم با حجاب باشد!

گفت: بعد از ازدواج، ولی آنچه به او گفتم وخواهش کردم، تهدید کردم زیر بار نرفت ولی دیروز آمد و از من چادر و پوشش اسلامی خواست، نمیدانم شما دیروز به او چه گفتید!

ماجرا را به او گفتم...

او باخود عبایی آورده بود به من داد، تشکر کرد و رفت....:))

 

 

 

 

 

 

 

دختری از تبارِ غرور

نظرات  (۱)

سلام برادر
واقعا زیبا بود ... این اتفاق واقعیت دارد؟
یا فقط در ذهن شما خطور کرده؟
پاسخ:
سلام ممنونم که وقت گذاشتید.
نه واقعیت داره...

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">